پرژین

ساخت وبلاگ

کنار یک تیربرق منتظر خواهرم ایستاده بودم و اتفاق عجیبی که چند بار تکرار شد این بود که ملت رو به روی من می ایستادند و نیم متر بالاتر از سرم را نگاه می کردند، سری تکان می دادند و می رفتند.دست آخر خودم هم کنجکاو شدم ببینم آن بالا چه خبر است؟خبری نبود.اگهی ترحیم عکس دار یک آدم تقریبا مشهور شهر را آنجا زده بودند.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 29 تير 1401 ساعت: 13:40

خیلی ااتفاقی سارا را در این محله دیدم.آمده بود برای گل هایش لوازمی بخرد که پیدا نکرده بود.من داشتم می رفتم وایتکس بخرم و با هم راه افتادیم به سمت سوپری سر کوچه.وسط راه من پیشنهاد دادم بیخیال خرید شویم و برگردیم خانه.اتوماتیک وار مسیر را دور زدیم و برگشتیم خانه.بعد تا پایمان را توی خانه گذاشتیم سارا با تعجب گفت:

- ِاِ ِا ِا باز که من اینجام!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 29 تير 1401 ساعت: 13:40

خانم آرایشگر همزمان با مرتب کردن ابروهای من داشت با یک خانم دیگر صحبت می کرد که مدتی پیش عقد کرده بود.خانم تازه عقد کرده عاشق شوهر پولدارش بود.اما،از اینکه شوهرش خرج پدر و مادرش را می داد عصبانی بود و می گفت به هیچ عنوان نمی تواند قبول کند که شوهر او خرج خانواده اش را بدهد.توصیه خانم آرایشگر این بود که خانم همراه با شوهرش بروند مشاوره و آنجا همه چیز را بدون هیچ سانسوری مطرح کنند و تا به نتیجه نرسیده اند ازدواج نکنند.در غیر اینصورت پیش بینی خانم ارایشگر یک طلاق صد در صدی بود برای زوج جوان.دلیلش هم این بود که شوهر خودش بیست سال پیش بدون اطلاع او یک خانه برای مادرش خریده بود و خانم ارایشگر بعد از بیست سال از گذشت ماجرا هر وقت یاد این کار همسرش می افتد تمام بدنش می لرزد.بنابراین بهتر است حتما بروند پیش مشاور و مشکل را حل کنند.خانم تازه عقد کرده پرسید:- مشاور مطمئنه؟یعنی حرفامون رو واسه کسی تعریف نمی کنه؟- بله.مشاورها کاملا مطمئن هستند و هرگز هیچ حرفی رو هیچ جایی تعریف نمی کنند مگر در یک حالت...اینجا خانم آرایشگر دستش را بلند کرد و محکم کوبید به بازوی من و گفت:- مگر اینکه مثلا این خانم بره پیش مشاور و بگه من امروز می خوام چهار نفر رو بکشم!!!در این صورت مشاور موظفه قصد این خانم رو به پلیس اطلاع بده تا این اتفاق نیفته!◇ با ضربه ای که به دستم زد شوکه شدم و با حرفی که زد کم مانده بود بلند شوم و فرار کنم.واقعا که ... پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 29 تير 1401 ساعت: 13:40

یکی از صفحات اینستاگرام مریوان در یک اقدام خلاقانه تمام بچه های یکی از محلات مریوان را ردیف کرده و ضمن رد کردن دسته جمعی انها از جلوی دوربین و گفتن جمله "اینا همه بچه های این محله هستند" دوربین را به سمت پایین می گیرد که یک دره است و نشان می دهد که آن محله در یک جای مرتفع مشرف به یک دره خطرناک واقع شده است و هر آن ممکن است یکی از این بچه ها سقوط کند و جانش را از دست بدهد‌.اما بعد که کمی بیشتر دوربین را به سمت پایین می گیرد و عمق دره بیشتر معلوم می شود،ادامه می دهد:- به خدا قسم ادم بزرگ هم بیفته پایین جون سالم در نمیبره! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 120 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 18:12

مدت ها بود که یارانه به حساب پدر من واریز نمی شد و خوب این عجیب بود.زیرا هیچ ملکی به اسم پدر من نیست و تنها درامدش هم حقوق بازنشستگی است که گفتن ندارد.حالا چرا یارانه واریز نمی شد را نمی دانستیم و زیاد هم مهم نبود.چون مبلغ خیلی ناچیز بود و ارزش حتی پرس و جو نداشت.تا اینکه چند ماه قبل  مبلغ یارانه زیاد شد و زمزمه یارانه ای شدن همه چیز و از جمله نان سر زبان ها افتاد و نان هم که برای همه مهم است و برای پدر من مهم تر.زیرا بهترین خصوصیت پدر من  این است که همیشه با  نان تازه به خانه می آید.حتی الان که مجبور است چهار ساعت در صف باشد.داشتم می گفتم.اضافه شدن مبلغ یارانه و آن زمزمه نان کارتی مادرم را به تکاپو واداشت که پدرم را بفرستد دنبال یارانه.پدرم نمی رفت و خیلی دلش می خواست من بروم و من هم که نمی رفتم.ماند و ماند تا انواع ترفندهای مادرم از جمله مقایسه پدرم با تمام مردهای فامیل اثر کرد و پدرم رفت دنبال یارانه اش و دقیقا از این نقطه میزان تاثیر من در قطع شدن یارانه خانواده معلوم شد.یعنی پدرم یک روز برمیگشت و می گفت گفته اند دلیل قطع شدن یارانه ات این است که دخترت ماشین دارد.یک روز دیگر می امد و می گفت گفته اند دخترت شاغل است.روز دیگر می گفت گفته اند دخترت وام گرفته است.خوب،بله من شاغل هستم.ماشین دارم و وام هم گرفته ام.این را همه می دانند و از جمله خود پدرم.اما،حقوق و وام و ماشین من چه ربطی به پدرم دارد.فکر کردم امکان ندارد دلیل قطع شدن یارانه خانواده یکی از آن دلایل باشد.راستش فکر کردم پدرم حوصله ندارد برود دنبال یارانه اش و برای اینکه مادرم را راضی کند،الکی یک دلیلی می اورد و جالب بود که مادرم هم باور می کرد.من اما اصلا نمی توانستم چنین چرندی پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 108 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 18:12

حال خوب امروز  من گذاشتن یک دی وی دی در دی وی دی پلیر بود و کشیدن پرده ها و نشستن در اتاق نیمه تاریک و نگاه کردن فیلم طولانی king Richard.◇ این گذاشتن دی وی دی در دی وی دی پلیر بسیار مهم است و ارتباط معناداری  وجود دارد بین انجام این کار و حال خوب من.حالم اگر خوب نباشد شاید بتوانم یکی از فیلم ها را برای دیدن انتخاب کنم و حتی دی ودی دی را از کاور هم بیرون بیاورم.اما محال است بتوانم آن را در دی وی دی پلیر بگذارم و بنشینم فیلم ببینم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 109 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 18:12

به پیشخدمت جدیدی که اسمش را نمی دانم گفتم:

- اینجا خیلی گرم شده.جرا اون شعله های گاز رو خاموش نمی کنی.آب هر دو تا کتری جوش اومده و واقعا لازم نیست روشن باشند.

دو دستش را اینطرف و انطرف گاز گذاشت و گفت:

- هومن(پیشخدمت ارشد)از من خواسته است در امورات این محدوده دخالت نکنم!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 129 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 19:52

جهان عکس هایی از ۱۳/۶ میلیارد سال قبل کهکشان هایی را دید که الان ممکن است باشند یا نباشند.اما،۱۳/۶میلیارد سال پیش بوده اند و آنطوری بوده اند که امروز ما دیدیم.بزرگی عدد،عظمت عکس ها و سفر طولانی فوتون ها هیچکدام به اندازه نبوغ عده ای از انسان ها که چنین اگاهی بزرگی را به جهان عرضه کردند،قابل ستایش نیست.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 19:52

ترور تو ژاپن واقعا نوبره.ولی چی نوبر نیست؟قطر ابجو رو برای جام جهانی آزاد کرده.اسراییل درخواست خط پرواز مستقیم به عربستان داده برای جابجایی حجاج.آخ معده ام.حتی فکر کردن به اون لواشک ها معده  ام رو درد میاره.اه-.یعنی چی تو این شهر ذرت مکزیکی خام پیدا نمیشه؟یعنی چی واقعا؟اصلا چی پیدا میشه؟غیر از این موتوسوارهای دیوانه که روز به روز تعدادشون زیاد میشه همه چی در حال نیست و نابود شدنه جز اونا که هی زیاد میشن قرمساق ها.چه هوای گرمی!چه ملودی قشنگی.فک کنم این قشنگترین اهنگ صلاح داود باشه.وجدانا خسته نمیشم از این ریتم و ملودی.حوصله هدیه رو ندارم.اصلا نمی دونم چرا پریروز معذرت خواهیش رو قبول کردم.چقدر حرف میزنه.اه.با نیلوفر هم دیگه واقعا حرف چندانی ندارم بزنم.خیلی دوریم و دوری واقعا همیشه ضربه خودش رو میزنه.آدم ها انگار رو دو لبه تیغ در حال جدا شدن از هم باشن هی دور میشن هی دور میشن هی دور میشن از هم.هیچوقت مثل الان از دوری و فاصله و متر و کیلومتر و کوفت و زهرمار بدم نیومده.احساس هیچ کسی بودن میگیرم از این فاصله ها.اوه اون خانمی که دیشب تو خوابم یه گوشه کز کرده بود و گریه می کردم خودم بودم.واقعا خود خودم بودم.چه خوابی بود.طولانی و بی معنی.حالا خیلی بی معنی هم نه.یک ماکسی مشکی کار شده تن یک دختر بچه بود که ازش خوشم اومد و همون جا تو خواب تصمیم گرفتم برم خیاطی و یکی شبیه ش رو سفارش بدم برام بدوزن.یک تاریخ ۴/۴و ۱۲/۱۲هم تو خوابم گفته شد.این سانسوریا چرا اینجوریه؟چقدر اب می خواد؟مگه نگفتن نور اصلا لازم نداره؟پس چرا هی وا میره؟وا! گری این گربه گر هم که عین آسانژ که خودش رو نداخت تو سفارتخونه اکوادور خودش رو انداخته تو حیاط من و رو پله میشینه و هر بار من رو شوک م پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 13:43

مامان یک جفت جوراب خریده است برای مورچه که یک لنگه اش قرمز است و آن یکی سفید.من از مورچه پرسیدم:- می پوشی این رو؟این بچه بسیار باملاحظه است و از ترس اینکه مامان ناراحت شود جواب بله و خیر نداد.به جایش یک سخنرانی ایراد که رنگ ها نباید اینقدر متفاوت می بود و طرح ها هم نباید کاملا شبیه هم می بود.گفتم:- نپوشش.چیه این؟ مسخره ست.بعد به مامان گفتم:- آخه این چیه واسه مورچه خریدی؟- مگه چشه؟- تا به تاست!- الان دیگه همه چی اینجوری شده!- ولی مورچه خوشش نمیاد و نمیخواد بپوشه.مامان با دلسوزی گفت:- چرا گلاب؟ الان این مده! تازه شلوارها هم قراره اینجوری بشه!ذهن مورچه دیگر خبر مد شدن شلوار تا به تا را که ذهن مادرم کاملا پذیرفته بود، تاب نیاورد و گفت:- نه بابا.دیگه اونطوری نمیشه!فکر می کنم از اینکه روزی برسد که  مادربزرگش یک شلوار تا به تا برایش بخرد بر خودش لرزید. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 13:43

کارت بانکی ام را به پیرمرد صاحب وانت بار دادم تا بکشد.این پا و آن پا کرد و گفت:- پول نقد نداری؟- نه.مگه کارتخوان نداری شما؟- چرا خانم.اما،اینقدر مالیات برامون اومده بی حد و حساب!- شوخی می کنید؟- نه خانم.به خدا اینقدر مالیات برامون اومده بی حد و حساب!- امکان نداره حاج آقا.مگه شماچقدر درآمد دارید که بی حد وحساب براتون مالیات بیاد؟مطئنم یک ریال هم مالیات براتون محاسبه نشده.اطمینان من از حرفی که زدم،پیرمرد را وادار به عقب نشینی کرد و کارت را کشید.که البته،بدون حرف زدن هم بالاخره مجبور بود کارت را بکشد.اما،من خیلی دلم می خواهد بدانم این مردم چرا اینقدر با آب و تاب از مشکلی که وجود ندارد حرف می زنند؟واقعا دلشان می خواهد یک مشکل دیگر بر مشکلاتشان اضافه شود؟یا چی؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 104 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 23:31

سارا در مسیر تالار عروسی به من زنگ زد و گفت:

- اعصابم به شدت خورده! در مسیر تالار ماشینم خراب شد،پیاده که شدم پاشنه کفشم شکست....سلاااام آقای علووووی....

سلام و احوالپرسی اش که با آقای علوی تمام شد گفت:

- بیا اینم آقای علوی!

- آقای علوی کیه؟

- همکارمه و در مورد پاشنه کفش هایم سوال داشت!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 348 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 23:31

یک خانم میانسال با یک گلدان بزرگ در دست وارد اتاقم شد و کاری کرد که در دو دقیقه دوبار تعجب کنم.تعجب اول بخاطر ورود باشکوهش با گلدان به آن بزرگی به اتاقم  بود و تعحب دوم بخاطر اینکه سعی داشت آن گلدان را به من بفروشد تا با پولش مشکلات روده و چشم خودش و کبد و آرتروز مادرش را درمان کند.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 193 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 12:18

سالهاست اصطلاح کهن الگو را می شنوم و واقعا نمی دانستم این اصطلاح دقیقا یعنی چه؟

امروز در قسمتی از کتاب زندگینامه تاملات و رویاهای یونگ فهمیدم کهن الگو یعنی شیوه تفکر جمعی.

دارم فکر می کنم اجداد ما در مواقع خوشحالی چه می کرده اند؟احتمالا می رقصیده اند.دلم رقص می خواهد.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 136 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 12:18

مادرم سررزتش طور به مورچه گفت :

 - واسه اینکه یک ربع درس نخونی،خودت رو قایم می کنی!

مورچه براق شد:

- کجا خودم رو قایم کردم مادربزرگ؟

بعد چند ثانیه  فکر کرد و گفت:

-  تازه خودم رو کجا می تونم بذارم؟

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 154 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 12:18

یک  همکار  را به عنوان دستیار آقای وراج فرستاده اند به اتاق ما.آدم بدی نیست.حداقل وراج نیست و مشکل قابل عرضی ندارد غیر از اینکه دلش می خواهد من بروم و خودم را بازنشسته کنم و از زندگیم لذت ببرم زیرا زندگی فقط پول نیست.به ایشان گفتم دوازده سال دیگر این اتفاق خواهد افتاد.با این وجود ممنون از پشنهاد دلسوزانه شما.(چنین برنامه ای ندارم.خواستم دلش را بسوزانم).کم مانده بود سکته کند.شانس اورد مهسا دخترش که دانشجوی مهندسی پالایشگاه است، زنگ زد.دیشب برادر و همسر برادر همین آقا یعنی پدر مهندس مهسا تصادف کرده اند و هر دو در بیمارستان بستری هستند.ماشین مچاله شده و اوضاع خودشان هم چندان جالب نیست.پسر همین خانواده هفته پیش با موتور تصادف کرده و فعلا در ای سی یو است.پدر و همسر برادر و برادرزاده اش در بیمارستان بستری هستند،با این وجود  نه تنها نگران آنها نیست بلکه نگران تاریخ  بازنشستگی من است.حسرت برانگیر نیست؟واقعا اگر حسادت و فضولی تا این حد مفید است ادم چرا نرود و  حسود  و فضول نشود؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 133 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 15:46

بدترین زمان برای سوختن اتو تابستان است.یعنی همین زمانی که اتوی من سوخته است.در واقع چند روز پیش سوخت و همان چند روز پیش اتو به دست به یک مغازه الکتریکی رفتم و اتو را گذاشتم و دو روز بعد اتویی که تعمیر شده بود را برگرداندم خانه و الان اتویی دارم که روشن می شود.اما،اتو نمی کند.گویا برق دیگر یارای داغ کردن بدنه این  اتوی ماقبل تاریخ را ندارد و انرژی هسته ای لازم دارد.همگان اطلاع داریم همه چیز و از جمله اتو خیلی گران شده است و قشر متوسط ایران دیگر نمی تواند به خرید وسایل نو امیدوار باشد و اگر وسیله ای از کار افتاد،تنها راه باقیمانده برای ما یادگیری انجام آن کار قبل از کشف وسیله ای است که از دست مان رفته است.من رفتم و سرچ کردم که مردمان باستان چگونه لباس هایشان را اتو می کردند و پاسخ ناامیدم کرد؛آن عزیزان لباس هایشان را اتو نمی کرده اند.راه بعدی،قرض گرفتن اتوی خواهرم بود که با گشاده دستی برایم آورد.اما،هیچ توضیحی در مورد بخار کردن بیش از اندازه اتوی پیشکشی اش نداد و من هم به هوای اینکه اتو سالم است شروع کردم به استفاده از آن.اتوی خوبی بود و در مقایسه با اتوی خودم حتی قبل از سوختن تقریبا شاهکار بود.به سرعت مانتویم را اتو می کرد و‌من‌ اصلا حواسم به بخارهایی که از اتو به پوستم می خورد نبود. تا اینکه چند روز بعد یک تاول روی ساق پایم توجه ام را جلب کرد.االبته اول یک لکه قرمز بود و به نیش حشرات ربطش داده بودم تا اینکه کم کم تاول شد و باعث نگرانی.آنقدر نگران شده بودم که یک روز که سارا قرار بود اینجا بیاید پیام دادم نیاید زیرا من ابله میمونی گرفته ام.سارا مسخره بازی دراورد که کرونا را که کل جهان گرفتند تو نگرفتی بعد الان آبله ای گرفته ای که هیچ کسی در کشور نگ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 135 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 15:46

ده سال پیش خیلی  ریلکس و آرام  کنار ساحل ایستاده بودم و دریا را نگاه می کردم.ناگهان موج بزرگی من را بلند کرد و در کسری از ثانیه داخل دریا انداخت. چشم باز کردم و  خودم را دیدم که بین دو تا سنگ دقیقا به اندازه جثه خودم گیر کرده بودم.وحشت کرده بودم.اما،به خیر گذشت.سه سال پیش که رفته بودم سوباتان،صبح زود بلند شده بودم تا بروم قدم بزنم.تنها بیرون رفتم و انقدر رفتم تا به جایی رسیدم که فقط من بودم و مه و جنگل و صدای زنگوله دور گوسفندانی که چوپانی به چرایشان می برد.هیچوقت آنقدر نترسیده بودم.اما،بالاخره راه را پیدا کردم.خطر غرق شدن در دریا و گم شدن در جنگل را از سر گذرانده ام.رویارویی با هر دو تایشان بسیار دلهره اور بود.احساس این روزهایم   ترکیبی از غرق شدن در دریا و گم شدن در جنگل است.می دانم به خیر می گذرد و مسیر هموار خواهد شد.اما،دلتنگ،غمگین،بی تاب و بیقرار هستم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 133 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 15:46

فک کنم پارسال بود که یک پل معلق'>معلق چوبی تو آبیدر افتتاح شد.من تا حالا ازش رد نشدم و نمی دونم دقیقا چه جوربه.ولی دو روز پیش که چند تا دوست با هم در حال رد شدن اون پل بودن،یکیشون یهو تصمیم میگیره بپره هوا تا لابد هوا بیشتری استنشاق کنه.بعد که میپره هوا و با سرعت روی پل فرود میاد هم ،پل رو میشکنه و هم خودش  معلق میشه بین زمین و هوا.که البته ماجرا به خیر میگذره و نجات پیدا می کنه و الان هم گویا شهرداری ازش شکایت کرده و اتهام شکستن عمدی پل رو بهش وارد کردن.خودش هم اتهام رو  قبولل کرده و عذرخواهی کرده و اینا.اما...اما،اخر این چه پلی است که با یک بالا پریدن و پایین امدن می شکند؟واقعا چطور می شود به چنین استحکامی اعتماد کرد؟الان،من با چه ضریب اطمینانی مهمان دعوت کنم برای پاییز گردی در کردستان؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 17:26

دو سال است که سارا هیچ اخباری را گوش نمی دهد و تا می تواند از اخبار ناراحت کننده پرهیز می کند و معتقد است این کار برای سلامت روحش مفید است.من با این روش دوری از اخبار و پیگیری نکردن حوادت به علت تلخ بودنشان مخالف هستم زیرا احساس می کنم آدم را  از واقعیت دور می کند.به هر حال نظر من برای سارا مهم نبود و همچنان به پرهیزکاری ادامه می داد تا اینکه دیروز یکی از دوستان دوران دانشگاه در مقطع ارشد به سارا زنگ می زند و از سارا درباره مصاحبه دکترا راهنمایی می خواهد.سارا راهنمایی های لازم را ارائه می دهد و پیشنهاد می دهد رزومه اش را توی کلاسور بگذارد و ببرد و چون خانم کلاسور نداشته است سارا با سرکار خانم رتبه ۶۸ قرار می گذارد او را ببیند و کلاسور اضافه ای که دارد را به او هدیه بدهد. عصر امروز سارا با سمیه که یک دختر بیست و چهار ساله است روبه رو می شود و متوجه می شود طرف فروپاشی روانی را هم پشت سرگذاشته و احساس می کند مادرش را او کشته است.در حالیکه که مادرش دو ماه پیش بر اثر سکته قلبی فوت کرده است.چیزی که سارا می فهمد این است که در دو سال گذشته رابطه مادر و دختر وخیم بوده است و سمیه مادرش را مسبب تمام بدبختی هایش دانسته است و بسیار با مادرش درشت رفتار کرده است و حرف های مادرش را در مورد دردی که گاهی در پشتش احساس می کرده است جدی نمی گرفته است و روز حادثه هم با آنکه مادرش از درد هوار می کشد باز اهمیت نمی دهد.حتی وقتی مادرش چادرش را برمی دارد و به سمیه می گوید دارد می رود بیمارستان و اگر برنگشت او را حلال کند،نگاهش هم نمی کند.- واااااو چقدر سنگدل!"چقدر سنگدل" واکنش من به این داستان دراماتیک بود و سارا را تا اوج آتش گرفتن برد.- بله که چقدر سنگدل! ولی مگر من می تونستم به ک پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 130 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 17:26